باد در جنگل

عــــــــصر درخــــــتان ســــلام علــــــــــــــــــــیک و ...

واژه ی دوست دارمت در پشت در خواهم نوشت

با سوهان و تیشه، گر رندیش دیگر خواهم نوشت

ضد مکن چشمک بزن با شمله های چادرت

ورنه با لعل بدخشان، در جگر خواهم نوشت

 

اخبار چشم های ترا دی شنیده ام

تصویر از شمال نگاهت تنیده ام

در بعد یک خبر که دو چشمت سیاسی شد

بانو! "کلنتن" ی که به پایت خمیده ام

 

دو چشمانت بلای عاشقان بود

تنت خرمنگه ی آشوب نمرود

ترا از قصه ی دورت شناسم

جهنم کرده ی این گونه بهسود

 

عکس مرا به گریه چرا شست وشو کنی

احساس خود به چهره من رنگ بو کنی

در زندگی امید مرا نیست شاید هم

سویم کمی به خنده سخن در گلو کنی

 

در شعر کمی شیر و عسل میریزی

دریای دوبیت و غزل میریزی

من سجده کنم به روی فرش قدمت

فرخنده ی من بیخی اجل میریزی

 

کسی دردش تحمل کرد دیروز

غرورش زیر کهگل کرد دیروز

کسی در چار راه و آموزشگاه

سر راه کسی گل کرد دیروز

 

عید است! در نهایت تصویر تازه شو

تا امتدا لشکر شبگیر تازه شو

عید است! رونق به غزل های من بدهی

هی! نازنین چو عالم تنویر تازه شو

 

تنها غزل دو برگه ی اشعار من شده

تنها غزل بهانه ی گفتار من شده

تنها سرود و زمزمه ی شام زندگی

آری گوگرد و پلته و سیگار من شده

 

در این دامان غربت بی عصایم

به شکل چوبکی در چای و مایم

میان دود آتش انتظار و...

چه گفتی! زند با فضل خدایم

 

نشسته در کنار صخره های رود یک عاشق

سیگار دست هایش می سراید دود یک عاشق

دلش جولان و والان کسی دارد دراین وادی

تمام کاروان منزلش بی سود یک عاشق

 

سکوت لحظ هایم بی نفس گشته است میدانی

برایم جنت دنیا قفس گشته است میدانی

دگر مجنون لیلایی نه طرز از زلیخای

تمام عاشقی حال هوس گشته است میدانی

 

استاره ها ز ریزش باران شکسته اند

از امتداد ابر بهاران شکسته اند

استاره ها در افق و بالای شهر ما

از دیدن جنایت انسان شکسته اند

 

من خوشه ی که از تن گندم گریخته

از لابلای درزه ی هیزم گریخته

من زرد ناخلف شده ی روزگار و در

از داس دم شکسته ی مردم گریخته

 

بی تو سرود خاطره ها غرق ماتم است

بی تو خیال سینه ی من نا مجسم است

با تو درختان دلم سبز می شوند

سه برگه های لطف تو از نسل هاتم است

 

بی تو اگر ترانه شدم بی وفا نگو

صد شعر عاشقانه شدم بی وفا نگو

بی تو در این زمان فراز و فرود شب

قایق شدم، کرانه شدم، بی وفا نگو

 

بی تو طعام خانه ی ما بی نمک شده

این سینه تا شکست و شکستن غمک شده

این سینه از فراق کسی در میان شهر

از دست انتظار کشید، یک بمک شده

 

اگر کرد گلت باشم سرانی میکنی یا نه

گیاهی ارزه ات را تاقه شانی میکنی یانه

اذان از سوی مسجد می براید آه فرخنده

لبانت داغ هم سان بلانی میکنی یا نه

نوشته شده در یکشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 10:3 توسط صدیقی لعلزاد| |

كجا گويم ز تلخی نفس ها

كه اوراق دلت پیوسته خون است

کجا گویم زتو ای واژه ی صبر

که دریا دلت فصل جنون است

 

کجا زین موج ها دیوانه دریا

که فریادت به امواج تو پیداست

در این پرواز های بی سر انجام

که شهیدا بودنت این گونه شهیداست

 

کجا گویم به مردم های دنیا

که فریادت ز دل تنگی هزار است

فضای سینه ات صحرای وحشت

فضای سینه ات گرد و غبار است

 

کجا گویم که در دام و قفس ها

ترا بستند آخر بی گناهی

به تو میگویم ای زن صادقانه

که فریاد ات پر است از سوز و آهی

 

زفصل قرن های دور گویم

زفصل عاشق و دیوانه شاعر

کتاب زندگی دختر کعب

رمان زندگی پاک طاهر

 

کجا گویم ز بانو هزاران

ز خون پاک شان گرمابه جحیون

کجا گویم در این حسرت فضای

کجا گویم در این بن بست هامون

 

کجا گویم که مریم دخت عمران

به پاک های دنیا بی نظیر است

کجا گویم که ای قوم بی گناه است

زن پاکیزه و فرد اسیر است

 

کجا گویم که عیسا را بپرس آه!

که فریاد دل مادر بگوید

کجا گویم که عیسا طفل پاک است

شک و تردید مردم را شوید

 

***

کجا گویم ز مخفی بدخشی

برایش زندگی تبعید و درد است

کجا گویم ز خاتون غزل ها

برایش صفره ی تاریخ سرد است

 

کجا گویم که زن موجود پاک است

به پاک های او ایمان بیارید

برایش زندگی را سبز سازید

برای عزتش پیمان بیارید

 

روز دوشنبه 25 اسد 1389 فیض آباد

 

نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۸۹ساعت 14:7 توسط صدیقی لعلزاد| |

شهادت

فلسطين است دلم! كوچه هاي پر سنگ اش

صداي ...اكبر سرباز هاي در جنگ اش

نماد كوچه سر آغاز نقطه- نقطه و خون

شهادت است نشان و نژاد، فرهنگ اش

طنين مادري در چار سمت غزه دميد

كجاست كودك من؟ لابلاي آهنگ اش

شكوه بيت مقدس نمانده است ديگر

شكسته قامت منار هاي خوش رنگ اش

خدا! تو سبز و شكومند و شادمانه بكن

براي مردمي در واژه واژه دل تنگ اش

نوشته شده در دوشنبه بیستم دی ۱۳۸۹ساعت 15:44 توسط صدیقی لعلزاد| |

Design By : Night Melody